نمیدانم از چیدن سیب حوا
روگردان شدی
یا دلت
هوای حوای دیگری دارد
که بوسه هایی را که
...
طعم تمشک باران زده می دهد
بر بوته لبانم جا می گذاری
و بی تفاوت از کنار
سنگفرش تمام کوچه هایی
که مارا به هم آغوشی ساده و
عارفانه مان می رساند
می گذری
این روزها که دلم هوای میوه ممنوعه دارد
تمام درختان را با شاخ و برگ
در دفتر نقاشی می کشم
و برای هر شاخه
هزار سیب می گذارم
شاید روزی باز دلت هوای
گاز زدن سیب سرخ حوا کرد
می خواهم هر زمان که اراده کنی
قبل از شیطان
میوه ممنوعه را در دستانت بگذارم
و این بار قبل از رانده شدن از بهشت
آدم شوم ...