اگر نمی توانی...
اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی
بوته ای در دامنه کوهی باش
ولی بهترین بوته ای باش که کنار راه می روید
اگر نمی توانی درخت باشی بوته باش
اگر نمی توانی بوته ای باشی علف کوچکی باش
و چشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن
اگر نمی توانی نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش
ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه !
همه ما را ناخدا نمی کنند اما می توان ملوان بود
در این دنیا برای ما کاری هست کارهای بزرگ و کارهای کوچکتر
و آنچه وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست
اگر نمی توانی بزرگراه باشی کوچه راه باش
اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش
با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند هر آنچه هستی بهترینش باش...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۲ ساعت ۱۱:۱۴ ق.ظ توسط آزاده ستوده
|
سلام دوستای خوب، درباره ی خودم چیز زیادی نیست که بخوام بگم چون فکر میکنم بی ارتباطه و از اصل و هدف وبلاگ دور میشیم اما درباره ی وبلاگ: یه روز سرد زمستونی از سر دلتنگی و بیحوصلگی تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم، نمی دونستم که امروز میشه رفیق تنهاییام و حالا اینه حاصل لحظه های دلتنگیم...