آه زندگي!...
من! آه زندگي!...
آه از پرسشهاي مکرر؛
از قافله يِ بي پايانِ خيانتها- از شهرهاي انباشته از بلاهت؛
آه از خود من، منِ پيوسته در سرزنشِ خويش (بخاطر آنهايي که ابله تر از من اند و کساني که خائن تر)،
آه از چشمهايي که بيهوده در انتظار نوراند- از بي حياييِ اشيا- از ازدحام پست و پرتقلايي که اطرافم مي بينم؛
آه از ساليانِ پوچ و بي حاصلِ باقي مانده- مانده از تتمه يِِ درهم پيچيده يِ من؛
پرسش اينجا ست: آه من! در اين چرخه يِ غم، خوبي يي هم هست؟
پاسخ:
اين که تو اينجايي، که زندگي وجود دارد و هويت نيز،
اين که نمايش قدرتمند ادامه مي يابد،
و تو در شعري،
با من شريک خواهي شد...
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۹ ساعت ۱۰:۸ ق.ظ توسط آزاده ستوده
|
سلام دوستای خوب، درباره ی خودم چیز زیادی نیست که بخوام بگم چون فکر میکنم بی ارتباطه و از اصل و هدف وبلاگ دور میشیم اما درباره ی وبلاگ: یه روز سرد زمستونی از سر دلتنگی و بیحوصلگی تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم، نمی دونستم که امروز میشه رفیق تنهاییام و حالا اینه حاصل لحظه های دلتنگیم...