روز سوم
صدایت
در سرازیری ِ جاده
باریک می شد..
: .... بر می گردم عزیز ِ دل....!
دنیا که دو روز نیست!
و من
سالهاست ....
که....
... چلّه نشسته ام...!!!
در انتظار ِ...
روز ِ ...
سوّم.........!!!
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۰۷/۱۳ ساعت ۱۱:۲۸ ب.ظ توسط آزاده ستوده
|
سلام دوستای خوب، درباره ی خودم چیز زیادی نیست که بخوام بگم چون فکر میکنم بی ارتباطه و از اصل و هدف وبلاگ دور میشیم اما درباره ی وبلاگ: یه روز سرد زمستونی از سر دلتنگی و بیحوصلگی تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم، نمی دونستم که امروز میشه رفیق تنهاییام و حالا اینه حاصل لحظه های دلتنگیم...